از «هشدار جدی» فرمانده پدافند ارتش علیه تهدیدات اسرائیل تا اعتراض شديد به حضور زنان در ورزشگاه ها

خزعلی اخبار منتشره درمورد استعفایش را تکذیب کرد؟

آرایشگاه‌های بانوان نباید از بیرون قابل رویت باشند

احمد خاتمی: ساده زیستی رئیس جمهور از پدیده‌های انقلاب است

حسین شریعتمداری: اصلی‌ترین خواسته مردم بحرین، بازگشت به ایران است

صدیقی، امام جمعه موقت تهران: هیچ کس هیچ حاشیه‌ای از دولت رئیسی سراغ ندارد

هلال احمر: ۹ زائر ایرانی در کربلا جان باختند

آمریکا ایرانی‌های فعال در ساخت پهپاد‌های صادراتی به روسیه را تحریم کرد

امام جمعه قم: رئیسی تذکر دهد که از ناهنجاری ورود زنان به ورزشگاه‌ها جلوگیری کنند

معاون وزیر صمت: ایران به دنبال تسخیر بازار روسیه

معاون رئیس جمهور: انتظار در برآورده شدن کیفیت خودرو هنوز مطلوب نیست

رئیس هیات مدیره اتحادیه مرغ تخم گذار: قطعا قیمت تخم‌مرغ افزایش خواهد یافت

رئیس دانشگاه علم‌وصنعت: ماهواره «ظفر ۲» به‌زودی پرتاب می‌شود

زخمی شدن بیش از ۴۰ فلسطینی در درگیری‌های جنوب نابلس

«هشدار جدی» فرمانده پدافند هوایی ارتش علیه تهدید‌های اسرائیل: این گوی و میدان

همنوایی سعودی‌ها با ادعای ضدایرانی آلبانی

ماجرای دلخوری هوشنگ ابتهاج از محمدرضا شجریان

شجریان با خنده به سایه می‌گوید: «آقا! من این مصاحبه را ندیده‌ام، اما هر چه باشد شما بیشترش را قبلاً در همان شعر معروف خطاب به من گفته‌اید.»

در بخشی از خاطرات تفصیلی محمدافشین وفایی از امیرهوشنگ ابتهاج که در تازه‌ترین شماره مجله «اندیشه پویا» چاپ شده، آمده است: «سایه بی‌خیالی و بی‌تفاوتی عجیبی در رفع تهمت‌هایی که به او می‌زدند داشت. یکبار به او گفتم: «استاد! امروز در فلان روزنامه چه مصاحبه‌ی تندی از شما چاپ شده. شجریان و دیگران نرنجند!» جواب داد: «نه! هر کس مرا بشناسد می‌داند این‌ها حرف‌های من نیست.» خلاصه کاری نکرد.

روز بعد یا شاید بعدترش تعریف کرد: «بعد از رفتن شما فکر کردم نکند واقعاً شجریان و علیزاده این حرف‌ها را باور کنند. من اصلاً چنین حرف‌هایی نزده‌ام و اصلاً این شخص را تا حالا ندیده‌ام.» به شجریان تلفن می‌کند. شجریان هم با خنده می‌گوید: «آقا من این مصاحبه را ندیده‌ام، اما هر چه باشد شما بیشترش را قبلاً در همان شعر معروف خطاب به من گفته‌اید.»

سایه می‌گفت و می‌خندید. اشاره شجریان به شعری بود با این مطلع:

رفتی‌ای جان و ندانیم که جای تو کجاست

مرغ شبخوان کجایی و نوای تو کجاست...

چه شد آن مهر و وفایی که من آموختمت

عهد ما با تو نه این بود وفای تو کجاست؟...

شأن نزول این شعر هم از این قرار است که سایه در کلن بوده و شجریان هم آنجا کنسرت داشته. شجریان برای سایه بلیت نمی‌فرستد و دوستی دیگر بلیت کنسرت او را به سایه می‌دهد. سایه زودرنج که از شجریان چنین توقعی نداشته بلافاصله این شعر را می‌گوید. بعد از کنسرت، شجریان به منزل سایه می‌رود. سایه می‌گوید: «اتفاقاً شعری هم برای شما گفته‌ام.» شجریان غزل را می‌خواند و می‌پرسد: «می‌توانم نسخه‌ای از این شعر داشته باشم؟» سایه پاسخ می‌دهد: «بَــــله.»