سیدکریم محمدی
فعال فرهنگی
لحظهها، لحظههای غروب بود. خانه خدا با شکوه ویژه خود مردم را به سوی
خود میخواند. سیزدهم رجب بود و روز جمعه، مردم در طواف کعبه بودند و در
جمع آنان بانویی باردار و پابهماه دست در پرده کعبه انداخته بود. بهناگاه
مردم فریادی از وحشت و حیرت برآوردند. ماجرا از این قرار بود که ناگهان
دیواره سنگی کعبه شکافته میشود و شیرزنی نوزادی را که بعدها شیرمرد نام
یافت، به دنیا هدیه میکند؛ نوزاد با هالهای از نور بر چهره و مادر با
اشکی از شوق بر گونه ظاهر میشوند. طنین شادی و هلهله و موج خنده و نشاط در
سرتاسر مکه میپیچد و عطر اشتیاق مشام جانها را نوازش میدهد. بدینگونه،
نماد عدالت و جوانمردی چشم به جهان میگشاید و با چشمانی نگران به جهان
مینگرد. فریاد عدالتخواهی و جوانمردی و آوازه رشادتهایش در مصاف با
ظالمان به گوش جهانیان میرسد. از سویی دیگر، با دلنرمی وصفناشدنی،
شبانه و ناشناس به در خانه فقرا و نیازمندان و یتمیان غذا میرساند.
بهراستی نامگذاری روز میلاد آن بزرگمرد به عنوان روز پدر و روز مرد،
تصمیم بهحق و اتفاق مبارکی است که مردان زمانه از او تأسی جویند که الگوی
پدری شخصیتی هماوست که در رشادت و عدالت و جوانمردی اسوه است و پدری چون
او، حسین و عباس و زینب را در دامان خود پرورانده است؛ آنانکه هر کدام
بهتنهایی به وسعت تاریخاند. حسین و عباس، ظالمان خفاشصفت را از اریکه
قدرت به زیر کشیدند و با سپیدی نور، پایان هستی پلیدی و تباهی و سیاهی را
اعلام کردند و زینب (س) نیز با افشاگریهایش، بر تبلیغات دروغین ظلم، خط
بطلان کشید و بانی تداوم نهضت در همیشه تاریخ شد. آری چنان پدری فقط
میتواند چنین فرزندانی تربیت کند. علی تنها زاده شد و تنها زیست و تنها
دنیا را وداع کرد. همیشه پیمانه صبرش از دست نامردمیها لبریز بود و همیشه
نجوا میکرد: «ای نامردمان مردنما! ای که همچون کودکان در خواب پریشانید و
همچون پردهنشینان دستخوش رویاها، ای کاش شما را ندیده و نشناخته بودم.
موجب تأسف است که دلم را چرکین کردید و سینهام را از درد آکندید و با
نافرمانی، برنامههای اصلاحیام را تباه ساختید». به هر حال مکتب علی
پابرجاست و افراد بسیاری در جامعه به او اقتدا کردهاند؛ از جمله آنها
میتوان به شادروان سیدجمالالدین محمدی اشاره کرد که نخستین سالگرد
درگذشتش، تقارنی معنادار با این روز پیدا کرده است. او بهراستی به مولایش
اقتدا کرد؛ جبین گشاده، دل نرم، و قلب بخشنده، همواره همراهش بودند. در
یکی از روزهای نیمه دوم اردیبهشتماه سال گذشته، خبر وداع غیرمنتظرهاش
پیچید و همه را در حیرت و افسوس فرو برد. آری «همیشه عشق به مشتاقان پیام
وصل نخواهد داد/ که گاه پیرهن یوسف، کنایههای کفن دارد». اندوه خانوادهاش
را کاستهتر میخواهیم که البته این روند حکمت آفرینش است؛ هر از گاه، جرس
کاروان از رحیل مسافری خبر میدهد و ندا سر میدهد که ای سیاحتگرِ کاروان
هستی، بههوش که دامن از دست نرود و باد خزان، دولت گلزار به یغما نبرد. به
گفته سهراب «او بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت
داشت. صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و دستهاش، هوای صاف سخاوت را
ورق میزد. به شکل خلوت خود بود و عاشقانهترین انحنای وقت خویش را برای
آینه تفسیر کرد. او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود» و چه مناسب بر
سنگ مزارش نوشتهاند که «ای جوانمردان، جوانمردی دگر در خاک رفت/ گوهر
پاک از زمین بر جانب افلاک رفت». روحش شاد و با افلاکیان محشور، و یادش
گرامی باد.